محل تبلیغات شما

My Note Book...





سلام بانو


حالتان امیدوارم خوب بوده باشد


امیدوارم زندگی بر وفق مرادتان باشد و زندگی را زندگی کنید نه روزمرگی.

 

 



+سلام


حال که اینگونه به من میگویید در پاسختان باید بگویم حالم نه خوب است نه بد. روزهایم خنثی و خالی از آدم میگذرد.


انسان های زیادی در اطرافم هستند که روزانه با آن ها وقت میگذرانم و با آن ها حرف میزنم و چت میکنم اما از اینکه کدامین


آدم هستند بی اطلاعم.


آدم ها خوب است که علاوه بر انسان بودن، تو را نیز درک کنند و با تو سخن بگویند نه اینکه فقط وقتشان را برای شنیدن 


حرفهای تو بگذارند و به این فکر کنند که تو به آن ها نیازمندی.


هیچ انسانی به انسانی دیگر نیازمند نیست.


و اما زندگی.


مدتیست زندگی بر وفق مراد نیست.


حال خوش نیست.


چرا که آدم وقتی خوشبختی خود را در گرو حضور دیگران قرار دهد خوشبخت نیست.


چرا که خوشبختی از درون آدم ها سرچشمه میگیرد نه از بیرون و نه از حضور دیگران.


پس خوشبخت نیستم.


زندگی را گویی زندگی کردن سخت است.


اما زندگی را به روزمرگی گذراندن راحت.


وضعیت زندگی همه ما این روزها اینگونه است.


زندگی را به روزمرگی گذراندن.


و سپاس برای این نامه و آرزوهای خوبتان و سپاس برای اینکه وقتتان را برای خواندن پاسخ من در جواب نامه تان گذاشتید.


و برای همه دوستان آرزوی خوشبختی و زندگی را زندگی کردن دارم


پایان.


هر چند سخن ها بسیار است اما زمان اندک و به پلکی بر چشم زدن همه این روزها نیز می سوزد.


راستی به تازگی به فکر خرید 2 وجب خانه آن هم از نوع آخرت افتاده ام.


آیا خوب است؟!


وسع من در حد خرید همین خانه است و لا غیر.





+پ.ن. این طرز نوشتنو دوس دارم همین:)

+پ.ن. یچیزی به ذهنم رسید نوشتم. روزهام شاده. واسه خودم تصمیم دارم یه گلدون خوشکل برم بخرم و یه کاکتوس ناز. انشاالله هفته آینده میخرم. 



امروز  بعد از گذر از یه شب بد توی هوای‌ ابری از خونه زدم بیرون

نم نم بارون شروع شد 


توی حال و هوای خودم داشتم فک میکردم یعنی غرق در فکر بودم که رسیدم کلاس. 


کار عملیمونو باید شروع کنیم 

من هنوز با بچه های کلاس اخت نگرفتم 

چون یه دو هفته ای سرکلاس نبودم. 


کار عملیم با یکی از بچه هایی افتاد که واقعا هنرمنده ازش میتونم کار یاد بگیرم. خدا رو از این بابت شکر میکنم


کم کم دارم خودمو برای ورود به بازار اماده میکنم و کم کم ارتباطمو با ادمایی که فک میکنن زرنگن کم میکنم نهایتا تا سال بعد. 


دو تا امتحان‌ توی یه روز دارم امیدوارم حداقل ساعتاشون یکی نباشه یا اگه یکیه آسون باشه. 


خدایا کمکم کن. 

مثل همیشه. فقط خودتو دارم توی تمام احوالاتم فقط تو رو دارم. پناهم باش. 



+کار عملیم‌یه کیفه. دوخت کیف دست دوزی شده :)  

ببینم چه میکنم 



یوقتایی فکر آدم میشه شبیه یه آفت که میفته به جونتو تو رو از درون شروع میکنه به خوردن 

 این آفت جز خرابکاری هیچ فایده دیگه ای نداره  

آفتها رو کنترل کنید 

آفتهای زندگی میتونن فکرای مخربی باشن که هر روز به زبون میاریم 

بدون اینکه ببینیم درستن یا اشتباه

 چقد دارن خود ما رو تخریب میکنن و چقد دارن زندگیمونو تخریب میکنن.

آفتا فقط فکرامون نیستن 

گاهی دوستایین که دورو برمون هستن 

اینا رو هم بریزین دور.


 صبیره حواستو جمع کن همین. 

نقطه تمام.


اخ که چقد یه حرفایی توی گلوم هست و نمیتونم بگم 

چه اشکایی که فرو خوردم.


فقط یوقتایی اونقد دلم میگیره که هیچ چیزی تسلی بخش م نیست.


جز اون لحظه ای که در آغوش م گرفتمشو شونه مو یه تکیه گاه کردم برای دونه دونه اشکای ریزو غریبانه ش. 


چیزی که خودمم بهش نیاز داشتم. و دارم.



امروز رفتم به خونه ای که دیگه کسی در اون نیست و درش بسته س. دیگه کسی نیست که وقتی میرم بگه چرا جوکیدی. خوبی؟ لباس سیاه نپوش شاد بپوش. بهم گیر بده بگه چرا نمیخوری بخور به زور بهت شیرینی و میوه تا لحظه ای که خونه شی بخورونه و بگه اینا همه مال شماست که جوونین 

برامون شعر بخونه و رباعی کنه ضرب المثل بگه. 

دلم میخواد بازم دستشو تو دستم بگیرمو ببوسم 

هر وقت میومد خونه دست خالی نمیومد 

دلم برای کسی تنگه که بیشتر از ۱۹ سال از زندگیمو باهاش و در کنارش زندگی کردم 

دلم تنگه. 

رفتن به اون خونه . جای خالیش. ارومم نمیکنه.

رفتن به سر مزارش ارومم نمیکنه 


چقد کنار اومدن با مرگ عزیزان سخته. برای من سخته. خیلی سخته. 



بعدا نوشت: از اینکه خاطرتون رو مکدر میکنم عذر میخوام اما این فقط احساسات چند لحظه ی من بود نه اینکه دائما چنین حس و احساسی داشته باشم. 


مجددا سلام

داشتم کامنت پست هامو میخوندم که به این جوابی که خودم در پاسخ به کامنت یکی از دوستان داده بودم رسیدم :)


حرف بسیار است اما شاید مجال گفتن نیست. 

گاهی نقطه بهترین راه است. 

برای گفتن حرف های ناگفته. 

سکوت. 

شاید آخرین راهست.

:ناراحت::ناراحت:


ممنونم از حضورتون»


واقعا سکوت آخرین راهه؟ چرا حرف نزنیم؟ چرا دلخوری ها و ناراحتی ها رو نگیم ؟ چرا حل نکنیم مشکلاتو؟ چرا ؟؟؟


من خودم تا جایی که بتون م میگم. میگم این کار ناراحتم کرد این اذیتم میکنه این خوشحالم میکنه . سکوتم کردم یوقتایی .اما بدتر شده بهتر نشده. ا ز این به بعد میخوام حرف بزنم. پس بشنو. 


+آهان راستی یه چیز دیگه اینکه. امسال برای من سال رفتن و ننوشتن بود اما دیدم من کلا نمی تونم اصن دور باشم. بازم هی اینجا پیدام میشد و مینوشتم. بهتره حرف رفتن هیچ وقت نزنم وقتی نمی تونم برم. معذرت میخوام اما ور دل همه تون هستم:)


سلام به همه.

اول ممنونم واسه دوستایی که بهم تسلیت گفتن. از همه ممنونم.


با اینکه ننه رفته و کلی خاطره ازش دارم و آخرین خاطره من ازش روی تخت بیمارستانه. بازم هر روز به یادشم.

چون پام ضرب خورده نتونستم دیروز برم سر مزار همین خیلی اذیتم کرد و کلی غمه توی دلم. همین که خوب بشم میزنم از خونه بیرون و میرم پیشش. 


فقط بخاطر یه سرماخوردگی همه این اتفاقا افتاد. تبدیل به عفونت ریه شد و بعدم ایست قلبی.



دلم زنجیر پاره کرده. قلبت یه دیوونه خونه س. 

دلم رد داده. 

واقعا مغز و دلم رد داده

---------------------------------------------------------------------

زندگی یه خط صافه واسه ادمی مث من--------------------------------------------

یه زمانی به مرگ و مردن و دنیای بعد مرگ خیلی فک میکردم اما دیگه نمی خوام فک کنم 



پایان زندگی توی یه چهارگوشه در زیر خاک سرد . چقد تصورش برام الان سخته. 

اگه زندگی اینه چرا زندگی کنیم؟ فلسفه زندگی چیه

اگه بگین ناامیده. هستم. دروغ نیس 



بهتره خودمو جمع و جور کنم بهتره یکم شاد باشم اگه میخندم واقعی باشه. 

پاشو. برو سر انجام کارات. کار عقب افتاده زیاد داری.


صبح انشاالله اول میرم دکتر. بعدم انشاالله کارهای مربوط به خودمو انجام میدم. از همین الان که نشستم پای لپ تاپ کارامو شروع کردم.

تنبلی بسه. باشگاهم که بخاطر پام باز عقب افتاد . واقعا بهش نیاز دارم

واقعا به آغوش گرمت توی یه همچین موقعیتی نیاز داشتم عزیزم اینکه کنارم باشی بهم حس آرامش بیشتری با حضورت بدی. از اینکه بازم بودی و بازم باعث میشدی لحظه ای از غمام دور بشم به خاطر فوت ننه ازت ممنونم. دلم میخواست بیشتر کنارم حضور میداشتی همین

خدایا شکرت. همین که کنار من هستی اما من قدر نمی دونم. شکرت.

+ روزی مث امروز ساعت 11 ظهر توی تنهایی از تزم دفاع کردم دو سال پیش.


همیشه تصمیماتم رو دنبال میکردم. 

هیچ کاریو بی پایان رها نمی کردم.

وبلاگم همینطوره. شاید یه سال ننویسم ولی بعد یه سال بنویسم.


یه وقتایی اصن دلم میخواد خلوت کنم هیچ کس دورو برم نباشه.

این روزا که به حضور خدا بیشتر نیاز دارم حسش نمی کنم. 

خیلی نگرانم. شبا با این فکر که صبح باز تو خواب و بیداری از بابا یا مامان میشنوم که داره میگه ما داریم میریم از بیمارستان تماس گرفتن و گفتن بیاید مریضتون رو تحویل بگیرید میخوابم

حالش اصلا خوب نیست. 


از بس شب و نیمه شب تماس گرفته شده به تلفن خونه.

از بس پیام دادم پیام دادن خوابی؟ بیداری؟

خبر گرفتم چی شده؟ خبری شد؟ خوبه؟ چش شده؟ دکترا چی گفتن؟

تو راهی؟ کجایی؟ شیرازی؟ رسیدی نرو. بمون برو پیششون بیمارستان.


اگه بخوام بنویسم خیلیه 

یه نمونه ش پشت در آی سی یو ایستادن. ولی الان پشت در آی سی یو دیگه لازم نیست به ایستیم. ولی بازم میریم. من نه.کمتر اما بابا عموها عمه ها. میرن. دلشون طاقت نمیاره . 

دیروز رفتم پیش بابا . تنها بیمارستان رفته بود روی صندلی نشسته بود تنها. 

پیشش نشستم یه یک ساعتی 

بهش گفتم من بمونم شما برین گفت نه. گفتم بابا بمونم پیشت. میگه نه. برین شما.

اومدیم. پشت سرمون اومد بیرون. با فاصله چن قدم اومد بیرون. فقط یه حس و حال عجیبی دارم. 


خدایا من تو رو فراموش کردم؟؟؟؟ چرا حست نمی کنم. چرا یادت نمی کنم. چم شده. 


دلم 


دلم از خودم گرفته. 

میرم کلاس. سرمو گرم کردم. حوصله آهنگایی که بچه ها توی کلاس میزارن رو این روزا ندارم. هیچی نمیگم. ولی حوصله شونو ندارم.

موقع برگشتن آهنگایی که خودم دوس دارمو میزارم و میشنوم. کل این هفته رو تنها میرم و میام. دوس دارم یکم بیشتر راه برم. فقط بگردم 

لبخند تظاهری. خوب نیس.

  


آخ که چقد دلم پره

از این روزای سخت و سرد زمستون 



از کلاس گفتم. یه خانم خیلی پر حرفم تو کلاسمون هست که خیلی حرف میزنه. اصلا دوسش ندارم 

چقد دلم میخواد باهات یه دل سیر حرف بزنم


باز اومدم اینجا.

انگاری اینجا برام شده یه ایستگاه.

یه ایستگاهی که گاهی درش یه توقف کوچیک میکنم. 

خنده داره. 

کاش میشد یکسره رفت. مسیر اینقد بالا پایینی نداشت. 

این بالا پایینی هام دست خودمونه. 

کاش میتونستم مسیرو هموار کنم. 


اما اونوقت دیگه چه سود هر چی که ساده و راحت بدست بیاد . بی ارزش میشه.

کاش ارزش ها فهمیده میشد. 



خدا رو شکر


+هر روز به این پاها میگم 

مرا پیش یارم ببر

اما 

به محل کارم میرسم 

به محل خرید

به محل خواب.

آآآآآه

چقدر زود 

دیر میشه.


علیرضا روشن



++چقد زود دیر میشه. یه زمانی خیلی این حرفو میزدم ولی واقعا زود دیر میشه. قلبم درد میکنه. 


این روزا یه آرامش عجیبی دارم

یجورایی میدونم از زندگیم چی میخوام 


مثل خیلی های دیگه 


دغدغه م درس نیست عزیزامن‌ 





×حمله انتحاری چابهار

×دورادور حواسم به خیلی از دوستام هست و هر وقت لازمه توی لحظه های سختشون کنارشونم . 

×یه هفته سختی رو گذروندم از لحاظ وضعیت سلامتی.


درست است که هیچ‌ چیز نمی تواند جای صحبت کردن را بگیرد؛ 

ولی گاهی اوقات خیلی چیزها جلوی صحبت کردن را می‌گیرد.


گاهی اوقات یک‌سری چیزها را نمی‌توان گفت.

گاهی اوقات میان حرف زدن قدرت برخی کلمات احساس نمی‌شود،

ولی موقع نوشتن و خواندن محسوس‌تر است.


گاهی اوقات دلخوری را باید نوشت؛ 

گاهی اوقات که نمی‌توان گفت دل شکستگی را باید نوشت

خوشحالی را باید نوشت

خنده را باید نوشت

گریه را باید نوشت

خشم را باید نوشت

عشق را باید نوشت

نفرت را باید نوشت.

گاه حرف‌ها شنیده نمی‌شوند.

بنویسید.



×این روزا زیاد دلم میگیره. 


یه زمانی می رسه که آدم تصمیم میگیره از هیچی نترسه. فقط بره جلو. 


نترس.


خرگوش عمل شد پاش قطع شد. 



+برای مدتی سفر میرم.

منو هم دعا کنید. شاید بلاخره تصمیم هایی که خودم گرفته م رو بتونم دنبال کنم اما به فکر حرف بقیه هم هستم اگر فرصتی رو بهم بدن حتما دنبالش میکنم. 


این سه تا مورد جزو علایق منن:)))

دیروز از صبح تا شب فقط آهنگ گوش کردمو لذت بردم 

امروز سریال شهرزاد رو یه سه قسمتی نگاه کردم چند روزه شبی یه قسمت نگاه میکردم‌ اما امروز به خودم استراحت بیشتری دادم. 

همین چن دیقه پیش یه کتاب کوتاه رو تموم کردمو الان ۱۳ دلیل برای اینکه رو شروع کردم به خوندن.

چقد حالم خوبه. خیلی خوبه. 


از روی بیکاری اینجا نیستم هاااا

دارم کارامو پای لپ تاپ انجام میدم اما نمی دونم واسه ناهار چی درست کنم!!!!!!!!!!

آهنگم گوش میدم .:)))))


میدونم توام دلت یه جایی گیره

.

.

من داغونو تو بازم روبه راه کن

.

.

منو بازیچه این کوچه بارونی نکنی

.

.

عزیزم جوون خودت تو دلمو خالی نکن

.

.

منو آواره هر شهر و خیابونی نکن 

منو دیوونه زنجیری این کوچه نکن

جلوی همه داد بزن اسم منو 

آره فریاد بزن بگو که من عاشقمو



+خدایا شکرت برای همه اتفاقای توی زندگیم چه خوب چه بد فقط الان خوشحالم. این خوشحالی تا ابد. برای همه.


اصن نمیتونم روی کارام متمرکز شم.

فکرم درگیره.

ناراحتم.


کاش حل شه. واقعا حوصله ندارم. 



بعد نوشت: این اتفاق ممکنه داخل خونه همه مون بیفته واسه این نوشتم تا حواستون باشه خدایی نکرده دچار گازگرفتگی مواد شیمیایی و مسمومیت نشید.

معمولا همه ما وقتی لوله آب سرویس های بهداشتیمون یا سینک ظرفشویی مون میگیره از یسری مواد از جمله لوله باز کن (مثل یسری مایعات که حاوی اسید سولفوریک هستند و خیلی خطرناک هم محسوب میشن) استفاده میکنیم.

ما هم طبق معمول راه آب ظرف شویی گرفته بود و خودمون رفتیم راه بازکن خریدیم. فروشنده گفت این مایعات قویه چربی و هر چی باشه میشوره و میبره ما خریدیم اما خونه آمدیم استفاده نکردیم چون بنابه دلایلی کلا این بخش زیری ظرف شویی رو عوض کردیم و کلا درست شد و اصلا لوله گیر نبود. مشکل از چیز دیگه ای بود.

خلاصه این سه تا شیشه پلاستیکی اسید موند توی آشپزخونه کنار سینک ظرف شویی البته خارج از کابینت ومابین کابینها.

تا دیروز صبح که دیدیم سینک ظرف شویی یکم به سیاهی میزنه شیر آب همین طور ظرفای فی یجوری شده. اما متوجه اسیدا نبودیم. من یه نگاه کردم دیدم یکی یکم مایعاتش کم شده اما دست نزدم .

تا امروز صبح که دیدیم رنگ سینی ها و کل ظرف شویی و ظرف های فی بیشترشون تغییر رنگ داده. صبح بابام وقتی آبجیم گفته بود اینجوری شده سه ظرف اسیدو برده بود بیرون و چون داخل پلاستیک مشکی بودن متوجه پوسیده شدن و ریختن ظرفا نشده بودن و بوی اسید رو هم هیچ کدوم تشخیص نداده بودن.

منم شاید بخاطر تجربه کارم با اسیدسولفوریک داخل آزمایشگاه و حس کردن بوی اسید تا وارد آشپزخونه شدم متوجه ریختن مایعات شده بودم و بلافاصله پنجره ها رو وباز کردیم و اگر هود باشه باید روشن کنید حتما حتما که تمام بخارات رو ببره بیرون. خلاصه از صبحیه دارم کل وسایلای توی آشپزخونه رو بعد از تمیز کردن اون محل میشورمو تمییز میکنم و اینکه کلی سینی و دیگ و قاشق و چنگال و رنگشون بد شده .

یه نکته مهم: (بگم به هیچ عنوان وقتی جایی اسید ریخته نه بوش کنید و نه دست بزنید و نه بخارات اونو استشمام کنید. بیشتر اسیدها باعث سوزش و اشک امدن چشما و سرفه و اگر روی دست بریزه سوختن دست و مسمومیت با گاز آزاد شده از اونها و خورده شدن فات میشه) پس حتما اول ماسک بزنید یا جلوی دهنتونو ببندید و اگر باد هست در جهت رو به باد قرار نگیرید چون گاز مستقیم وارد دهان و بینی و صورت میشه و خطرناکه و حتما دستکش از نوع پلاستیکی دستتون کنید به شرطی که سوراخ نباشه. روی اسیدم آب نریزید. اول امتحان کنید یه ذره آب بریزید ببینید اگر واکنش نمیده و از اون بخاری بلند نمیشه اون محل رو با آب بشورید و تمییز کنید.

اینا یه خورده نکته عمومیه واسه ایمنی خودمون که نوشتم اما چیزیه که من بلدم و امروز خودم برای احتیاط استفاده کردم. مراقب بچه های کوچیک توی خونه باشید حتما. در کل باید مراقب باشید اگر چنین موادی توی خونه استفاده می کنید حتما خارج از خونه و در جای امنی که خارج از دسترس بچه های کوچیک باشه نگهشون دارید و همیشه هم سالم بودن ظرفشون رو در صورت استفاده نکردن چک کنید. 


پاییز یه فصل خیلی قشنگه که همه مون دوسش داریم.

اما این قشنگیش رو دیگه توی مهر نمیبینم.

از مهر به خاطر بی مهری های زیادش متنفرم.

توی روزی مثل امروز و تاریخی مثل امروز یا اتفاق بد افتاد. درست دو سال شد دیگه.

فقط امروز بگذره. یکم حالم خوب شه. دلم میخواد ۲۹ رو از تقویم زندگیم حذف کنم اما ۲۹ مرداد یه اتفاق خوب مثل سالگرد عروسیه و ۲۹ شهریور تولد یه نفره. و جالبیش اینه این سه تا ۲۹ مربوط به یک خانواده س. 


چه دنیاییه. یک عدد توی سه ماه پشت سر هم به زندگی یه خانواده گره خورده.



فقط تموم شو . 


از امروز یه دفتر و خودکار برداشتم و هدفامو یکی یکی یادداشت میکنم من باید بهشون برسم. من باید تلاش کنم.

انگیزه دارم. من به هدفایی که توی دفترم نوشتم میرسم. یکی یکی . قدم به قدم.

۱. ده دقیقه طناب زدن در روز. هر روز



+ تعریف زندگی از نظرتون چیه؟؟؟ 


مدتیه جایی غیر از باشگاه نمیرم و توی خونه م. 

یجورایی فکرم همه جا هست الا روی کارام.


آهنگ چه بگویم سالار عقیلی رو خیلی دوست دارم. واقعا زیباست.

خیلی دلم میخواد بلند بزارم پخش بشه و بشنومش. اما شرایط بقیه طوریه که حتی حوصله شنیدن صدای تلویزیون رو ندارن چون فضای خونه اکثر اوقات ساکته . مدتی بود خوب پیش میرفتیم. آهنگ توی خونه پخش میشد میرفتیم گاهی بیرون . اما این روزا حتی برای همدیگه هم وقت نداریم که با هم بریم بیرون.


قبلا خیلی راحتتر مینوشتم. شاید چون کسی نبود بهم بگه اینکارو انجام بده . 

از اینکه بهم بگن اینکارو بکن این کارو نکن خوشم نمیاد. من خودم یه شخصیت کاملا مشخصی دارم. منم میتونم تصمیم بگیرم . منم یک انسانم مثل همه.

از دخالت بی جا متنفرم و این روزا اگر غذا درست میکنم تو کارم ممکنه دخالت کنن واسه همین ناهار با منه تا کسی دخالت نکنه چون کسی صبحها خونه نیست. اما شام دیگه به من ربطی نداره.

یکم که نه خیلی این روزا از لحاظ روحی بهم ریخته بودم و هستم و میگم حواسم همه جا هست الا روی کارهام.


با یه دوست روانشناس حرف میزدم بهم گفت افسرده نیستی اما یه حس خشم در درونت حس میکنی اونم بخاطر اینه که داری راه پیشرفت یه نفرو هموار میکنی اما خودت هیچ سودی نمی بری. این باعث یه خشم پنهان در درونت شده. اینو کنترلش کن. پیداش کن. 



دلم میخواد رو به کارای هنری بیارم و برای خودم کار کنم . مدیر خودم باشم.

حس میکنم آب من با مدیر و اینجور آدما توی یه جوب نمیره. میخوام واسه خودم کار کنم. 


در واقع اصلا کار کردن رو دوست ندارم. 

کارای خونه رو همیشه گفتم خیلی دوست دارم و خیلی سرگرمم میکنه و علاقه دارم انجام بدم. 


میخوام تمرکزمو روی یادگیری بگذارم و علایقم. میخوام هر شب یه قسمت سریال ببینم. حالا هر چی که باشه. میخوام هر شب موسیقی گوش بدم مثل گذشته . دیگه دنبال یادگیری زبان نیستم . اصلا زبان رو دیگه دوست ندارم. میخوام هر طور شده کم کم مطالعه کتاب های جدید رو به برنامه ام اضافه کنم. دیشب با استادم تماس گرفتم. بعد دو ماه انتظار. بلاخره دیشب به یه نتایجی رسیدیم. قرار شد یکارهایی بکنم تا زودتر کتابه تمووم شه و منم کارم تموم بشه. باید خیلی این مدته روی اتمام کارم تمرکز کنم. یه مدت ممکنه نباشم. :)


میترسم باز بهم بریزمو نتونم ادامه بدم و روز به روز وضع بدتر بشه.:| 


مامانم یه هفته س رفته سفر کارای خونه تماما دست منه.

مخاطب خودم: ببخش اینقد سرت غر میزنم که زود باش بجنب. ولی میخوام که با انگیزه شروع کنی. میخوام که مثل گذشته دنبال موفقیت باشی. میدونم یه مدت خودتو فراموش کرده بودی. اما الان وقتشه فقط و فقط به خودت فک کنی و خودخواه باشی. برای خودت. بخاطر خودت. 


2

پا به پای کودکی هایم بیا 
 کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن 
  باز هم با خنده ات اعجاز کن

 پا بکوب و لج کن و راضی نشو 
 با کسی جز عشق همبازی نشو
 
 بچه های کوچه را هم کن خبر 
 عاقلی را یک شب از یادت ببر
 
 خاله بازی کن به رسم کودکی 
 با همان چادر نماز پولکی
 
 طعم چای و قوری گلدارمان 
 لحظه های ناب بی تکرارمان
 
 مادری از جنس باران داشتیم 
 در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما

قهرمان باور زیبای ما

 قصه های هر شب مادربزرگ 
ماجرای بزبز قندی و گرگ
 

 غصه هرگز فرصت جولان نداشت 
خنده های کودکی پایان نداشت

هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود

ثروت هر بچه قدری تیله بود
 
 ای شریک نان و گردو و پنیر ! 
 همکلاسی ! باز دستم را بگیر

 مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست 
  آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
 
 حال ما را از کسی پرسیده ای؟ 
 مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
 
 حسرت پرواز داری در قفس؟ 
 می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
 
 سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ 
 رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
 
 رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟

آسمان باورت مهتابی است ؟
 
 هرکجایی, شعر باران را بخوان 
  ساده باش و باز هم کودک بمان
 
 باز باران با ترانه ، گریه کن ! 
 کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
 
 ای رفیق روز های گرم و سرد 
 سادگی هایم به سویم باز گرد!


شعری لطیف و زیبا از دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی 


1

زن های معمولی را بیشتر درک کنید!

زن معمولی نمی تواند هفت قلم آرایش کند تا به چشمتان بیاید!

یا کفش 7 سانتی به پا کند ، او معمولی است، با کتانی ئ تنها رژ قرمز هم جذاب می شود !

زن های معمولی را بیشتر دوست بدارید، آنها دلشان را هر جایی جا نمی گذارند. 

شاید سال ها عاشق باشند اما به زبان نمی آورند تا به عشقشان اعتراف کنید!

معمولی ها بهترند، بدون حاشیه، بلد نیستند یک چیپس را با ده گاز بخورند، در عوض پایه ی صبحانه های روز جمعه تان هستند !

این زن ها موی سرشان را خودشان می بافند، نه از سر دلبری و دلدادگی، از سر آراسته بودن ظاهرشان !

زنی که ناخن های لاک زده ندارد، اما رنگین کمان دلش را برای روزهای مهتابی با تو بودن کنار گذاشته است!

این زن ها خیلی دوست داشتنی اند، چون تو را برای خودت می خواهند نه عاشق جیبتان می شوند، نه دل باخته لکسوس زیرپایتان هستند !

این ها همانهایی هستند که حاضرند زیر باران بی چتر با معشوقشان قدم زنند!

زن های معمولی ساده اند!!



چقدر به دلم نشست برای من پر حرفه 


از من به شما نصیحت


وقتی تصمیم میگیرین کاریو شروع کنین با یه پیشنهاد حقوقی ای که نسبت به درامد قبلتون 5 برابره. حتما این رو بسنجین که ممکنه این 5 برابره پدرتونو در بیاره.


مثلا تو 100 تومن میگرفتی. بعد دیگه نمی خوای این کارو انجام بدی جایی رفتی سرکار با این شرایط: حقوق 400 و نصف روز استراحت اما با یه مدیر بددهن و خیلی اعصاب خورد کن که گند میزنه به روح و روانت و داغونت میکنه و کل زندگیت استرس و تشویشه و گریه. از روی ناراحتی.

بعد همون شخص قبلی بیاد بهت بگه من همون حقوق اونجایی که کار میکنی رو بهت میدم ولی تو بیا کار منو برای یکسال انجام بده و توام این کارو با توجه به تجربه کاری قبلیت با حقوق 500 که بعدا خود فرد پیشنهاد دهنده برات به عنوان حقوق درنظر بگیره و واریز کنه قبول کنی . بدون هیچ روز استراحت و کل روزو درگیر پای لپ تاپ این کار رو انجام بدی اما دیگه خبری از اون همه تشویش و اعصاب خوردیه نباشه ولی بخاطر کار مداوم روحت فرسوده بشه. جسمت خسته بشه و همین طور آسیب های دیگه به دست و کمرت برسه و الی آخر. 

و در حین انجام کار اون قدر کارت زیاد بشه که گاهی از وقت خوابتم بگذری و این کار از تمومی هم نباشه. جز خستگی سودی برات نداره. حتی درامدشم نمی ارزه. حداقل این کار با این شرایط حقوقی تا 2 میلیون رو میطلبه بعد تو داری با یک چهارم این کار رو انجام میدی. 


هیچ وقت کاریو اینجوری قبول نکنین گول ظاهر انجام کارهای قبلیتون رو نخورین. حتما شرط و شروط وقت برای استراحت و مرخصی بگذارید. 

حالا هر کاری که می خواد باشه 


سلامتی از همه چی مهمتره


یه روزی مثل امروز که اومدم لپ تاپ رو روشن کردم تا به کارام برسم که برق هم نیست. و نت نیست در نتیجه.


اما من بازم اینجام . اونم با گوشی ای که 31 درصد شارژ داره و داره به فنا میره بعد نتش رو هم روی لپ تاپ شِر کردم تا بیام و وب دوستانو بخونم . مثل عادت هر روزه م.


خلاصه اینکه دلم میخواست میتونستم مثل گذشته ها با نبود برق با خیال راحت به کارام برسم اما نمی دو نم چرا نمیشه.



برق قطع. 

آب در حال قطع شدن.

گاز هم که کمیابه و بی گاز.


چه زندگی قشنگی. از این بهتر نمیشه. 


بهتره برم دنبال کارام.


خب. تیم مورد علاقه م که دیروز برد. انشاالله بازی برگشتم میبره:)))


تبریک به دوستایی که مث خودم فوتبال دوستن.:))


راستش یه مدته چند ماهی هست که کتابی از میچ آلبوم بود سه شنبه ها با موری. شروع کردم بخونم اما چند صفحه ای رو که خوندم نشد ادامه بدم و از اون زمانه اصلا کتابی نخوندم. نتو نستم که بخونم.

یکم باید برنامه هامو درست کنم. از سفر که آمدم همه چیز بهم ریخته.

دلقک رو خوندم.

بعضی جملاتش سنگین بود. از شکسپیر بود.


لاتاری رو هم دیدم و با توجه به تعریفایی که ازش شنیده بودم واقعا تحت تاثیر بعضی صحنه هاش قرار گرفتم.

رگ خواب فیلمیه که گذاشتم تو نوبت تا هر وقت تونستم ببینم. 


یکم این روزا یجوری ام. شاید دلشوره س. نمی دونم یکم فقط یکم یجوریم. 


ببخشید که گاهی میام اما چیزی نمینویسم و فقط میخونم. امیدوارم حال همه تون خوب باشه. حتی اونایی که یه مدته دیگه نمی نویسن.


خرگوش بیچاره مونو گربه برده.

اینو از حمله غریب الوقوع دیشبش فهمیدیم


اومده بود سراغ این یکی خرگوش خدا رو شکر زبون بسته رو نجات دادیم.

دیگه تو حیاط نمی برمش.


هی گربه جان. دوباره ببینمت نگاه نمیکنم گربه اصیل ایرانی ای یا نه. میزنم میکشمت (تهدید به مرگ) :)))



آروم شدم

خیالم راحت شد یکم از ناراحتیم رو اینجا خالی کردم


کاش میشد پشت همه ناراحتی ها محو شد. 

کاش میشد ناراحتی ها پشت من:( محو میشد.


کاش دل آدم زبون حالیش میشد و دو کلوم حرف حساب عقلشو قبول میکرد.


کاش حرف این دو یکی بود. 

وقتی که یکیه. من دیووونه م. من .


فقط نمی تونم جایی رو برای رفع ناراحتیم پیدا کنم

هیچ حرفی بیانگر احساسات م نیست

فقط


من یه دیوونه بودم و هستم


خب راستش سابقه نوشتن من در اینجا چیزی حدود یک سال و سه ماهه و ۵ روز:)))

اما الان کلا یه هفته س بلاگ اسکای مشکل داره.

اولا اصلا اماری که واسه مطالب هست با امار ورودی نمیخونه‌ 

بعضی روزا صفره اما ۹ نفر امدن وارد وبت و مطلبتو خوندن و بعد یه نفرم لایک زده. خب این یعنی چی.

امار واسم مهم نیست. اما موضوع اینه من دیشب به بدبختی توی وب یکی از دوستام کامنت گذاشتم بعد امروز میبینم کامنتام همه ثبت شده!!!!!!!!!

خب بابا مشکل داره. درستش کنید. 

فقط امیدوارم یهو کامنتا و پستام نپره:/

با سپاس


مدتیه خواهرزاده هام خرگوشی خریدن و الان چند روزه خونه ما مهمونه و قراره تا عید و تابستون شاید اینجا بمونه. 

غذا بهش خیار و کاهو و گاهی هویج میدیم حلقه میکنیم میریزیم تو ظرف غذاش میخوره و البته یه حیوون کاملا اجتماعی و نترسه. کلا میاد سراغت :))) 

امشب کلی سبزی پاک کرده بودیم و پلاستیک اضافات سبزی ها رو گذاشتیه بودن توی حیاط که اخر شب داداشم ببره سر کوچه:))

رفتم تو حیاط که خرگوشو بزارم تو خونه ش که یوقت شب اتفاقی واسش نیفته دیدم رفته تو پلاستیک سبزی ها:)))) 

کلی خندیدم اول . بعد اوردمش بیرون باز رفت سراغ پلاستیک:))))) 

هر کی ندونه فک میکنه بهش گشنگی میدیم و لی بهش سه وعده غذا میدیم ما

ولی مشکل اینجاس خواهرزاده های من بهش یاد ندادن سه وعده غذا بخوره . در همه حال در حال خوردن بوده:/

حالا یکم تربیتش سخته:| باید مثل دیکسی خرگوش خودمون تربیتش کنیم. خیلی خرگوش خوبی بود اما نمی دونیم چی شد. یه شب رفتیم از داخل حیاط برش داریم دیدیم نیست. کلی گشتیم نبود. فقط امیدوارم زنده باشه حالا هر جا میخواد باشه:(((((( 

باز داغ دلم تازه شد:(((((((((((((


همیشه آدما یه حرفایی واسه گفتن و شنیدن دارن. 

اما گاهی یه حرفایی یه غمایی رو توی دلت داری که ترجیح میدی همونجا دفن بشن. 

و در نهایت تبدیل به خشم بشن.


به ارزش آدمای اطرافت نگاه کن به اینکه چقد دوستشون داری چقد دوستت دارن چقد واسشون مهمی چقد واست مهمن.:) 

این یه دید بهتر واسه زندگی که تازه کشفش کردم:)) 


فقط اینکه دیشب با اینکه کلی ناراحت بودمو حس نیازم به صمیمی ترین دوستم رو داشتم بدون حضور اون خیلی خوشحال شدم. 

گاهی نیاز نیست که حتما با یه دوست حرف بزنی. خوبه که باهاش تماس نگرفتم. 


خیلی خوشحال شدم  :))))

خدایا شکرت . این خوشحال شدنه واسه همه باشه و برای همیشه باشه.


از الان تا دو ماه دیگه برنامه یه سفر رو ریخته م.

از الان تا اخر این ماه امیدوارم کارامو تموم کنم و تحویل بدم. 

فعلا استادم نیس:| 

نمیدونم چطوری پیداش کنم!! فردا میرم دانشگاه.

از چند روز دیگه میرم دانشگاه و کارامو اونجا انجام میدم.

یکم کارای دستی رو میخوام شروع کنم مثل بافتنی و خیاطی. خیاطی بلدم اما بافتنی نه زیاد اما دوس دارم و میخوام یاد بگیرم. 

تا دو ماه دیگه یکم کار دیگه س شروع میکنم و ویرایش تزها و مقالات و این ها رو اگه امکانش باشه میخوام انجام بدم و یه منبع درامد کم اما موقت داشته باشم.

تصمیم دارم دو ماهه دیگه از سفر‌ که برمیگردم مرکز استان یه توقف کوچولو داشته باشم و برم اداره کار. اونجا اگر کار پیدا کردم چند ماهی خونه خواهرم سر کنم بعدم یجا رو اجاره کنم همراه دوستم.

البته اگر خانواده اجازه بدهند!!!:|

دوس دارم مستقل زندگی کنم. 

درس رو برای همیشه فراموش میکنم. 

کمی نیاز دارم به علایقم برسم به خودم برسم به زندگیم. کمی آرامش از جنس خودم نیاز دارم.

همین. لطفا درست پیش برو.افرین به من:)


میدونین بهترین تصمیم اینه که ادم شادی رو همه جا پیدا کنه.


امیدوارم بتونم زودتر اینجا رو روبه راه کنم. 

چند روز دیگه یه سال بزرگتر میشم اما واقعیتش در حال حاضر تصمیم گرفتم که فقط شاد باشم و از ادمای غمگین و منفی دوری کنم. ادمای منفی.

میخوام زندگی بهتری داشته باشم.


الان دارم روی کارای عقب افتادم وقت میگذارم. 

از صبح که بلند میشم تا شب با کارای جور واجور درگیرم یه یک ساعتی هم در طول روز میرم باشگاه. البته سه روز در هفته . اگر وقت میداشتم بیشتر میرفتم. روی روحیه م خیلی تاثیر داره.

یکم گمم. کمی بی انگیزه. شاید بشه گفت زندگیمو که پر هدف بوده یکهو رها کردم برای خودم و دارم ول می چرخم. دیگه از هیچی سر در نمیارم

امشب میخوام بیدار بمونم حالا چه بخاطر سید چه بخاطر حال خودمو کارای عقب افتادم.تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر بنویسم. هر وقت فرصت داشتم. راستش الان در همین لحظه احساس خفگی می کنم. هوا طوفانه. 

دلم از یه سری حرفا پره که نه میتونم بگم نه میتونم نگم. 

تصمیم دارم ادرس رو تغییر بدم. اما خیلی خسته و بی رمق م. 

کل اسم وبلاگ و اسم خودمو میخوام تغییر بدم. میخوام با اسم مستعار بنویسم. اگر ادرسم تغییر ندم حتما این مواردو تغییر میدم و دیگه با اسم خودم نمی نویسم و اینکه کامنتهای باارزشتون رو دیگه تایید نمی کنم و توی وبتون پاسخ میدم به طور خصوصی.

اخه توی ایران فقط یه صبیره س و منم که سریع وبم میاد بالا.

دوس دارم بین دوست و رفیق و آشنا و حداقل افرادی که منو میشناسن و شمارمو دارن و در زندگی روزمره م منو میبینن و با هم حرف میزنیم از اینجا بی خبر باشن میخوام اینجا یه کلبه امن باشه برام .تا زمانی که این تغییراتو انجام بدم اینجا رمز داره.

معذرت میخوام که اذیتتون کردم واسه خوندن اینجا. بعضی پست ها مثل این در اینده حذف میشن.

یه سری چیزام تقصیر خودمه که ادرس اینجا رو به بعضی افرادم دادم. 

فقط امشب سرماخوردگی و سردرد و مریضی باعث شده بزنه به سرم.

و نخوابیدنی که قراره تا امشب ادامه داشته باشه و از دیروز صبح شروع شده. 


فقط برای منم دعا کنید واقعا محتاجم به دعاتون. 


+ فعلا کامنتها رو تایید میکنم. 

یه مدت بسیار پرمشغله هستم و ممکنه نتونم زیاد این اطراف باشم. 

+باید خودمو پیدا کنم فقط چند روزی تنهایی نیاز دارم. کاش بشه. یه چیزایی رو باید سبک سنگین کنم. یه تصمیماتی بگیرم 


امروز داشتم ظرفا رو میشستم و تو فکر بودم و با خودم یه چیزایی میگفتم. 

توی ذهنم یه حرفایی عبور میکرد. دقیق یادم نیس چی بود اما یه چیزی تو مایه های نوشته های پایین بود.

توی ذهنم .

یه تاب بودو بچگی های خودمو و تاب بازی کردنو خنده های پشت سر هم و تند تند تاب بالا و بالا و بالاتر رفتن


هی تند و تند و تندتر دنبال بالاتر رفتن بودم و خنده هایی که از ته دل بود. الان بزرگ شدم.

هنوزم تاب بازی رو دوس دارم اما بیشتر از بازی کردن توی پارک، قدم زدن اونجا رو و دیدن بازی بچه ها رو دوس دارم. 

قدم زدن با . 

و

خیلی فکرکردن بهش بهم انرژی داد خیلی خوبه که آدم چنین ذهنیتی شاد از آینده بتونه برای خودش داشته باشه . آینده ای که پر از مشکله. حتی همین الانش.

خیلی چیزا برای من تغییر کرده. 


دنبال راه و ایده جدیدم. دنبال راهی که استادم گفته و در واقع الان فقط دوس دارم یه موقعیتی بتونم داشته باشم تا به تنهایی برم سفر. بدون اعضای خانواده بدون حضور فامیل. فقط خودم. و خودم و خودم. و شاید. 

نمی دونم .

فقط یه راه جدید واسه کسب درآمد. 

مدتیه کتابی رو مشغول انجام کاراش بودم الان تقریبا دو ماه مترجمی که بهم کمک میکرد داره اذیتم میکنه. با یه هفته تاخیر. این قرارمون نبود نهایت 3 الی 4 روز تاخیر. اونم وقتی من کامل اول کار هزینه شو میدم و الان تقریبا 7 ماهه داره باهام کار میکنه. کارو میخواستم آخر این ماه تحویل بدم حتی توی سفرمم مشغول انجامش بودم 

میخواستم اینو تموم کنم تا برای خودم دنبال کار و ایده های جدید باشم چون کاملا وقتم پره مدتیه مچ دستمم دیگه درد میکنه 

دیگه وقتشه واسه خودم زندگی کنم و واسه خودم کار کنم.

دیگه وقتشه دلسوز کسی نباشم و با این فکر که این کارو بلدم بهش یاد بدم فقط رایگان کار نکنم. واقعا برام اینا ناراحت کننده س اونم وقتی که بهم میگه به تو کسی نون رایگان میده. خوب راست میگه . 

ولی من تغییر نمیکنم من همینجوریم. سخته قبول یه چیزایی.

مدتی بفکر تغییر مترجم بودم . بین دوستانم در اینجا کسی هست که لطف کرد یه نمونه کار از ترجمه رو برام انجام داد تا واسه استادم بفرستم. هنوز منتظر پاسخ استادم هستم. 

اگر استادم موافقت کنه کارمو با این دوست عزیز شروع میکنم.



قدیما زیاد اهل گشتن و خوندن وبلاگ بقیه نبودم و کامنت هم نمی کذاشتم و دوست زیادی نداشتم اخه اون زمانا اکثرا همه با اسم های مستعار بودن.

اما الان حدود 3 الی 4 سالی هست که دوستایی اینجا پیدا کردم که باهاشون صمیمی شدم حتی خارج از محیط وبلاگم با هم در ارتباطیم هر از چندگاهی حال همو میپرسیم. 

بین دوستام کسایی هستن که دوست دارم ببینموشون و دوستای همیشگیم باشن. 

شاید یه روز مقدور شد. 


حرفام از کجا به کجا رسید. به هر حال . این جوری شد این پست من. در هم و برهم

زنده باشین عزیزان.


+راستی یه مدت وبلاگمو ممکنه از دم رمزگذاری کنم. اگر این اتفاق افتاد هر کی دوس داشت بهم روی همین پست بگه تا رمز رو بعد واسش بفرستم. دلیلشو بعدا میگم.


آرام باش عزیز من، آرام باش

حکایت دریاست زندگی

گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی

گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است،

.

آرام باش عزیز من، آرام باش

دوباره سر از آب بیرون می آوریم

و تلالو آفتاب را می بینیم

زیر بوته ای از برف

که این دفعه

درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود.


شمس لنگرودی



***************************************************************

دلتنگم


 اما


دستم 


به بلندای بودنت !.


نمی رسد.



باران جهانگرد



***************************************************************


تو را دوست دارم؛ 

و این دوست داشتن .،

حقیقتی است که مرا به زندگی 

دلبسته می کند.


احمد شاملو



***************************************************************


من دلم روشن است

روزى تو از راه مى‌رسى ،

و کوچه بوى عطر تو را مى‌گیرد 

دیوارها گل مى‌دهند ،

پنجره‌ها عاشق مى‌شوند 

و خانه‌ام خوشبخت !

آن روز

براى تمام خستگى‌هایم ،

یک صندلى روبه‌روى تو کافیست !


بهرام حمیدیان




***************************************************************

شاید همین قد برای دلم کافی باشه. 
گاهی بعضی حرفا دل خوشی ن.
گاهی بعضی بودن ها ساده ست و شیرین.
گاهی هم تویی و کلی گرفتگی. دل گرفتگی از زندگی که گند میزنه به همه چیز.
گاهی تویی و اونی که باید باشه.
گاهی تنهایی اما تنها نیستی. 
گاهی هستن اما نیستن.
کاهی تو نیستی اصلا. 
این هست و نیست ها این بود و نبودها. 
معنی زندگین؟؟؟؟ 

+ببخشید یکم الکی نوشته. یه چیزایی به فکرم میرسه مینویسم اما معنی نداره.  نوشتنشون باعث آزاد شدن فکرم میشه. باعث میشه درست فک کنم. 
+این شعرها رو دوست دارم اینجا که برام شبیه یه دفترچه س کپی کردم. نمی دونم اسم نویسنده ها درسته یا نه اما لطفا بهم خرده نگیرید و نپرید که فقط کپی کرده. چون فقط برای دل خودم مینویسم نه هیچ کس دیگه. به فضای کوچیک من احترام بگذارید. ممنونم.

.

رفتم همه جا رو گشتم. همه صفحاتو خوندم همه کامنتایی که نوشته بودم پاسخشون رو خوندم. اما دلگیرتر از همیشه برگشتم.

کاش هنوزم دنیام همونی بود که توی اون  همه خوب بودن دردی نبود. این قد زندگی سخت نبود. 

اینقد سخت که سر یه قرون دو قرونی که خرج میشه از هم حساب نکشن. به هم نپرن. دعوا نکنن. 

حالم بده. 


این ایران کشور من نیست. اینقد سخت. 

اینقدی سخت که طرف دانشجوی دکتری ست میگه کار نیست فارغ التحصیل بشم حتما از بیکاری خودکشی میکنم. 

این حال یه نفر نیست حال اکثر فارغ التحصیلان هست. کار نیست. 

حال اون دختری که قراره در آینده روی پای خودش بایسته و کار کنه رو کی میفهمه؟؟؟ وقتی تحصیلکرده ست و کار نیست و تنهایی زندگی میکنه. 

حالم از شنیدن حال یه نفر خیلی بد شد. 


الان توی این لحظه که دارم مینویسم حس میکنم مُردم. زنده نیستم. حالم بده واقعا. کاش نبودم اصلا. 

خیلی دلم گرفته. خیلی. 


این نوشته شکیبا شاملو رو هم بخونید بد نیست. حس کردم پشت این نوشته اوضاع و احوال این روزامون هست.

غسال خونه ۲ نفر!. 




سلام بانو


حالتان امیدوارم خوب بوده باشد


امیدوارم زندگی بر وفق مرادتان باشد و زندگی را زندگی کنید نه روزمرگی.

 

 



+سلام


حال که اینگونه به من میگویید در پاسختان باید بگویم حالم نه خوب است نه بد. روزهایم خنثی و خالی از آدم میگذرد.


انسان های زیادی در اطرافم هستند که روزانه با آن ها وقت میگذرانم و با آن ها حرف میزنم اما از اینکه کدامین


آدم هستند بی اطلاعم.


آدم ها خوب است که علاوه بر انسان بودن، تو را نیز درک کنند و با تو سخن بگویند نه اینکه فقط وقتشان را برای شنیدن 


حرفهای تو بگذارند و به این فکر کنند که تو به آن ها نیازمندی.


هیچ انسانی به انسانی دیگر نیازمند نیست.


و اما زندگی.


مدتیست زندگی بر وفق مراد نیست.


حال خوش نیست.


چرا که آدم وقتی خوشبختی خود را در گرو حضور دیگران قرار دهد خوشبخت نیست.


چرا که خوشبختی از درون آدم ها سرچشمه میگیرد نه از بیرون و نه از حضور دیگران.


پس خوشبخت نیستم.


زندگی را گویی زندگی کردن سخت است.


اما زندگی را به روزمرگی گذراندن راحت.


وضعیت زندگی همه ما این روزها اینگونه است.


زندگی را به روزمرگی گذراندن.


و سپاس برای این نامه و آرزوهای خوبتان و سپاس برای اینکه وقتتان را برای خواندن پاسخ من در جواب نامه تان گذاشتید.


و برای همه دوستان آرزوی خوشبختی و زندگی را زندگی کردن دارم


پایان.


هر چند سخن ها بسیار است اما زمان اندک و به پلکی بر چشم زدن همه این روزها نیز می سوزد.


راستی به تازگی به فکر خرید 2 وجب خانه آن هم از نوع آخرت افتاده ام.


آیا خوب است؟!


وسع من در حد خرید همین خانه است و لا غیر.





+پ.ن. این طرز نوشتنو دوس دارم همین:)

+پ.ن. یچیزی به ذهنم رسید نوشتم. روزهام شاده. واسه خودم تصمیم دارم یه گلدون خوشکل برم بخرم و یه کاکتوس ناز. انشاالله هفته آینده میخرم. 



بعد نوشت: من خودمو آدم خوشبختی میبینم. خوشبخت هستم کاکتوسم واسم خریدم اونم نه یکی بلکه دو تا. :))

زندگیتون بر مدار آرزوهاتون بچرخه:)



یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی دور 

می خواهم بیست و چند سالگیم را توی یک خانه ی 50_40 متری 

درست وسط شهر بگذرانم و خانم خانه ی مردی باشم که 

جز من و مادرش زن دیگری توی زندگیش نبوده. 

که شاید حلقه ی ازدواجمان را فقط روز عروسی دستش کرده باشد اما تعهدش را روزی هزاربار برای عالم و آدم جار می زند. 

برگردم عقب که وقتی توی صف قند و شکر کوپنی تکیه داده ام به دیوار به مردی فکر کنم که نسبت نزدیکی با "کوه" دارد. 

می خواهم برگردم به عقب و زن زندگی مردی باشم که خیلی "دوستت دارم" گفتن را بلد نیست اما خوب می داند کجای قلبم را لمس کند که روی ابرها راه بروم 

می خواهم بروم به روزهایی که بینی عمل شده و سیکس پک و ماشین شاسی بلند و رابطه های بی هویت و دوستی های اجتماعی مد نبوده اصلا 

و مردی را داشته باشم که "مرد" است 

که تمام روز فکر کنم 

به شام شبش 

به خستگی هایش 

به بودنش 

به مردانگیش و 

به همیشه برای "خودم" ماندنش 

یکی بیاید دستم را بگیرد و مرا ببرد به سالهای خیلی خیلی دور 

من نصفه و نیمه دوست داشتن را بلد نیستم. 

خسته ام از 

"رفتن" 

"تنها ماندن" 

طاقتم را طاق کرده این از دست دادن و از دست رفتن ها. 

من آدم این روزها نیستم. 

یکی بیاید مرا ببرد به قبل تر ها.



.

قشنگ بود قدیما همه چیزش قشنگتر بود. همیشه اینو میگم. ولی قدیما رو دیگه بهش بها نمیدم. من در زمان حال زندگی میکنم. اما این متن. این متن دلمو سوزوند. 


خدایا‌ شکرت. توی زندگیم تا حالا اشتباهی نکردم اما از الان به بعدو نمی دونم. سرنوشت من چیه میشه که حرف دلمو براورده کنی؟! 


میشه که حلالم کنین این اخر سالی!؟ 


اول اسفند رو با صبحی با ریزش بارونو هوایی دونفره شروع کردم 

هوایی که اکثرا دوستش داریم. 


به دلم هوای امروز خیلی چسبید. با این حالی که داشتم از صبح تا تقریبا غروب استراحت کردم و کلی آهنگ که دوست داشتم شنیدم.

توی وب یکی از دوستام یه آهنگی پخش میشد که خیلی دوستش داشتم و یه مدت بود نشنیده بودمش. 

حس کردم بهم یه هدیه داده شده. 

ممنونم ازت.



دوستتون دارم مراقب خودتون و خوبی هاتون باشید در پناه حق. 

حلالم کنید زودتر از اخر سال ازتون حلالیت طلبیدم چون میترسم یوقت بخاطر شلوغی کارا نباشم اون موقع. 


+مثل قدیم‌دوست دارم یه پست به اسم اخرین پست این ماه داشته باشم اما نمی دونم هستم یا نیستم. 

اگر ننوشتم این اخرین پستو، بدونید سال سختی بود سال بدی نبود اما سخت بود و سختترم میشه. باید قوی بود باید ساخت باید بود باید ناامید نشد.

برای من امسال خیلی متفاوت از هر سالم بود یه کسایی رو بدست اوردم یه کسایی رو از دست دادم.

خودم کلی تغییر داشتم که یسریاش مثبته و در مورد یسریاش میشه گفت اخلاق م رو تغییر دادم و از اون چارچوب قوانینم در اومدم. 

گاهی حس رها شدن دارم و گاهی حس خفگی. 

خفگی بخاطر شرایط نبودنا و دلتنگی و شرایطی که برای خودم ساختم. بخاطر سخت گرفتنا. قبلا اصلا زندگیو سخت نمیگرفتم اما جدیدا خیلی سخت میگیرم که اونم بخاطر شرایط سخت زندگیه. 

حس رها شدنه خیلی خوبه. بخصوص وقتی یه چیزی رو سخت میگیرمو بعدش کلا بی خیالش میشم. بی اهمیت میشم نسبت بهش. 


یوقتایی یه حرفایی رو نمیشه گفت باید حسشون کرد باید لمسشون کرد باید فهمید. کاش میشد این فکرا رو هم میشد گفت. 

فقط یچیزی مونده در من که کامل بتونم کنترلش کنم اونم اینکه هر چیزی رو که حس میکنم بیان نکنم اول مطمئن بشم‌و بعد بیان کنم پس باید سکوتو تمرین کنم. سکوت و ساکت بودن رو. 

حرفام به کجا رسید. نمی دونم چرا به اینجا رسید. 

حالا که دارم مینویسم یه چیزی که از پست قبل جا مونده رو هم بگم. 

پست قبل رو براساس شرایط سخت توی زندگی ها و جامعه و شرایط اقتصادی قصد داشتم‌بنویسم و این چیزی بود که دوست داشتم از این نوشته فهمیده بشه و مربوط به جامعه و وضع حاضرمون بود هر چند خیلی خوب نتونسته بودم بیان کننده این حالت باشم. ولی این چیزی بود که توی ذهن من شکل گرفته بود و جالبه که به طور ناخوداگاه به این صورت به رشته تحریر درامد. 

خلاصه لپ کلام:) 

حلالم کنید و باشید و سلامت باشیدو با عشق زندگی کنید:) 

قدر لحظه هاتونو بدونید. من از همین الان که این نوشته پست شد سعی میکنم از تک تک لحظه ها و دقایق زندگیم استفاده کنم. حتی اگر شده کسیو در این راه از دست بدم. تا الان ارتباطمو با یکی از دوستانم که رفیق چندین و چندساله بودیم قطع کردم افتخار نداره اما دلیل داره. کسی که توی غمت نباشه توی شادی هم نمیخوام باشه‌ کسی که فقط موقع ای که کارش پیشت گیره میاد سراغت بهتره نباشه. 

به طور کل دارم میگم از کی تا حالا شدیم ادمایی که از همدیگه سود میبریم. تا به امروز هر وقت مشکلی داشتم خودم دنبال راه حلش بودم فقط یکبار کمک گرفتم و خیلی این کمکه برام مزه شیرینی داشت چون کسی کمکم کرد که خوشحالم کرد کمکش. 


× امشب فقط از خودمو حس و حالم نوشتم اینا حس و حال و حرفای چند روزه قبلمه. فقط اون اهنگ مال امشبه که حس کردم یه هدیه بود و ناخوداگاه خوشحالم کرد. 


تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم

چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را

ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم

نه نهانم نه بدیدم چه کنم و مکان را

ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم

چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را

چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم

چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را

چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را

چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را

چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی

خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را

ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی

چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را

جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق

چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را

به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو

همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را

ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان

دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را

منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را

منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را

غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن

هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را

بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را

بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را

مولانا

سلام

بعد چن روز کار زیاد امروز اومدم اینجا.

کامنتا رو پاسخ گفتم فقط دو تا موند که باید دقیق پاسخ بدم. کمی که نه خیلی جسما خسته م و به سختی دارم تایپ میکنم


بعضی نوشته های دوستان رو هم خوندم و اگه نظری داشتم نوشتم


هوا بارونیه و یه بارون خوب اومد هوا رو هم سرد کرده . 

کمی کار دوخت برای بعد عید قبول کردم.


از بس این ور و اون ور توی تمام این ده سال عمرم کار کردم و رفتار آدم ها و بدی ها و سواستفاده ها دیدم دیگه دلم نمی خواد برای کسی کار کنم.

هر چند همین الانم دارم واسه یه نفر کار میکنم اما خب تا حالا بدی ای ندیدم. و کارم موقته و تا چن ماه دیگه تموم میشه.

تازه از این ماه میتونم شروع کنم به پس انداز و تصمیم دارم واسه شروع کارم که حالا انشاالله وقتی بهش رسیدم بعد اینجا مینویسم و باهاتون درمیون میگذارم فقط تلاش کنم. از تلاش سعی میکنم خسته نشم. شرایط زندگی مثل گذشته نیست. 


تصمیم دارم واسه خودم و در محیط سالمی کار کنم. و خودم این محیط سالم رو بوجود بیارم. 


فعلا فقط دارم زحمت میکشم و میخوام فقط یه پولی پس انداز کنم واسه شروع کارم.

اصلا دلم نمی خواد برم زیر بار قرض و وام. اصلا خوب نیس ولی مجبور بشم ازشون استفاده میکنم


آدم های زیادی بهم گفتن مسولیت پذیری موفق میشی و حمایت عزیزای زندگیمم پدر و مادرم و خواهرامم دارم و همیشه براشون آدمی بودم که به هدفاش رسیده پس بازم میخوام که برسم به این هدفا. تلاش میکنم با اینکه خیلی خسته ممکنه توی این راه از لحاظ جسمی و شاید گاهی روحی بشم. ولی بازم سعی میکنم.


زندگیم خب به فکر زندگیمم که تصمیم دارم زحمت بکشم برای خودم این وسط یه سرگرمی هاییم جور میکنم چون مدتیه نه فیلم و سریال و نه کتابی خوندم و دیدم. 

توی زمان آزادم میشینم چن صفحه ای کتاب میخونم یا فیلم و سریال میبینم. خیلی برام اینجوری لذت بخش تر میشه. 


یه وقتایی واقعا کم میارم اما خب که چی ؟! بازم باید بلند شد و زحمت کشید. 


یه مدته دلم میخواد کلا از بعضی جاها دور بشم. و فقط منتظر اینم که خودم بتون م این شبکه ها رو رها کنم. 

هر روز که میگذره با توجه به کاری که می خوام انجام بدم میبینم یه چیزی لازمه که باید حتما مطالعه یا دنبال کنم و از اونجایی که سرچ زدن توی نت رو دوس ندارم میرم سراغ شبکه های مجازی. 


و باالجبار در این شبکه ها میمونم چون همه جا میتونم بهشون دسترسی داشته باشم با دنبال کردنشون. 

خلاصه ببینم کی از دس اینا خلاص میشم. یه مدت توی وبلاگ هم ممکنه کم بیام کم باشم. 


اینم اینجا نوشتم که یادم باشه چه تصمیمی و چه ذهنیتی الان داشتم و اگه به هدفم رسیده باشم چه ذهنیتی خواهم داشت. 


من میدونم دو سال دیگه اینجایی که الان هستم نیستم و جای بهتر و بالاتری هستم به امید خدا.


میدونم میتونم موفق بشم پس سعی میکنم. زحمت میکشم و باید موفق بشم. 


سلام به همه دوستان 

چه اونهایی که میشناسم چه اونهایی که یواشکی خونن:)

امیدوارم حال همه خوب بوده باشه؟!



یه سوال: چهارشنبه سوری این هفته بود؟ یا هفته بعده؟

سمت ما که این هفته خبری نبود 

بازارم زیاد خبری نیست و حال و هوای عیدو نداره 


شلوغه اما یجوریه. غریبه 

کار کیفم رو تموم کردم و فقط نصب دهنه موند که واسه بعد سال گذاشتیم باشه. 

امسال نه دلم ماهی قرمز میخواد نه اجیل و شیرینی و نه شلوغی


حس عجیبیه یکم این روزا یه غمایی توی دلمه که قابل گفتن نیست. کسی درک نمیکنه کسی نمیفهمه. جز خودم. 

یهو میرم تو فکر. یهو یه چیزی در جواب بقیه میگم که اصلا ربطی نداره. فکرم یه جای دیگه ست و خودم پیش بقیه:) 


نمی دونم یعنی میدونم ولی بقیه نمی دونن. یوقتایی آدم از بس حرف داره سکوت میکنه یه وقتایی چون حرفی نداره سکوت میکنه. نمی دونم درک میکنین چی میگم یا نه. 


تا حالا پیش اومده کسیو که باهاش  کلی حرف دارین ببینین یا بهش زنگ بزنین ولی هیچی برای گفتن نداشته باشین؟

واسه من خیلی پیش میاد. خیلی. 



نمی دونم اینا چیه که نوشتم ولی نوشتم دیگه پاکم نکردم. 


گاهی اوقات این حرفا اشک میشه و میریزه ولی بقیه بهت انگ افسرده میزنن چون تو حرفی بهشون نمیزنی. 

فقط همین. بهتره دیگه ننویسم چون نمی دونم چیه دارم مینویسم:)



پ.ن. ولادت حضرت علی (ع) رو به تمامی شما عزیزان تبریک میگم. 

امیدوارم امسال رو به خوبی به پایان برسونید و سال بعدسال خوبی براتون باشه پر از اتفاقای خوب و غیرمنتظره

پیشاپیش سال نوی همه مبارک

در پناه خدا در سلامت کامل باشید. 

پ.ن. اصلا انتظار چنین پستی رو نداشتم اما شد 

پ.ن. اگر زمانی کامنتی رو پاسخ نگفتم یا به وبتون نیومدم یا در جای دیگه ای دردسترس نبودم منو ببخشید.


خدا جون دمت گرم واقعا دمت گرم که این شد زندگی من. خدایا شکرت. 


اول نویس: اونقدرام که فک میکنین غمگین نیستم 

قضاوتم نکنین.


ادامه نویس: برای امسال برنامه های خوبی دارم.

میخوام با دل و جرات تر بشم. میخوام مستقلتر از قبل باشم.

به هیچ کسی نمی خوام تکیه کنم .

میدونم که فقط خودمو دارم و باید روی پای خودم وایستم.

خیلی قوی نیستم اما سعی میکنم قوی بشم .

هر جا کم آوردم از اشک مایه بگذارم تا دوباره وایستم رو پام.


میخوام جدی تر از قبل با همه حرف بزنم. دیگه دلسوز نیستم. یه جورایی اگه بگید بی رحمه دروغ نگفتین شدم بی رحم.

دیگه آدم مهربون قبلی نیستم.

با اینکه راحت بهم میریختم اما الان دیگه اهمیت نمی دم. میخوام بی تفاوت باشم و بی تفاوت به زندگی بقیه زندگی کنم.

فقط میخوام خودخواه باشم و واسه خودم و دلمو شادی خودم زندگی کنم.

دیگه به حرف هیچ کسی دلم نمی خواد گوش بدم. 

دیگه خیلی چیزا رو نمی خوام داشته باشم. 


میخوام هر طوری شده قوی بشم و خودم تنهایی روی پای خودم بایستم و ضعیف نباشم. 


پ.ن. این روزا خوب میگذره. حس خوبی دارم.

کتاب میخونم.

پای لپ تاپ به کارام میرسم

تی وی میبینم.

فیلم و سریالایی که دوس دارم تو گوشی ریختمو میبینم.

و اینکه اگه خدا بخواد کم کم میخوام مجددا شروع کنم به یاد گیری یه زبان دیگه.


امسال سال تلاشه واسه من. 

به امید موفقیت. 

میخوام امسالو اینجوری به پایان ببرم و امیدوارم نتیجه + باشه نه -.

خدایا شکرت که در همه حال دارمت. 


سلام

دلم میخواد عمرم مثل برق و باد بگذره . زودتر تموم بشه. 

دلم میخواد خیلی از اتفاقا رو فراموش کنم.


فقط از خاطرم پاک بشه. بهشون فک نکنم اما میدونم که نمیشه فک نکرد. پس فرار نمی کنم.

فکر میکنم بارها تحلیل میکنم بارها ناراحت میشم. اما همیشه بهم گفته شده حست اشتباه از آب در اومده. 

فک میکنم باید برای یکبارم که شده باید فرار کنم. 


دلم میخواد مورد قضاوت قرار نگیرم اما خودم قضاوت میکنم. 


سال گذشته تنها سالی بود که اصلا قرآن نخوندم. چقد دلم میخواد قرآن رو باز کنمو بخونم. دلم میخواد یس بخونم. 


دلم بهت قرصه خدا خودت میدونی چقد دورم یا نزدیک. 

اگه دورم برم گردون و نزدیکم کن. اگه نزدیکم همونجا نگهم دار. و نزدیک ترم کن

فقط رهام نکن رهام نکن. به حال خودم نگذار باشم. 


وقتی نوشتم بی خواب، بی خوابی.

یاد تام و جری افتادم.

یه قسمت بود که تام به شدت خوابش میومد و در عین حال باید خودشو نشون میداد که بیداره و به راههای بسیاری متوسل میشه اما در نهایت موفق نمیشه خودشو بیدار و سرحال نشون بده. 

خواستم بگم حرف اطرافیان مهم نیست مهم اینه خود ادم چی میخواد حرف و نظر بقیه رو بشنوه و خودش تصمیم بگیره. 


+ کلا نوشته هام به هم ربطی نداشت، نه؟ :)

اما واسه منی که میدونم پشتش چیه کلی معنی هست:)


پ.ن. قضیه تام و جری از یه جنبه دیگه ش نگاه کنید میبینین جری کلا بیداره و سرحال که من بهش میگم بی خوابی زده سرش. فک میکنین‌کیو دارم میگن :) 

کلا خودم هدفم:)

شاد باشید


مراقب خودتون و خوبی هاتون باشین:)


این بار چیز مهمی ننوشتم فقط افکارمو برای فراموشی نوشتم و برای اینکه بتونم کارامو انجام بدم. 

عنوان 13 به در بدون تو رو در وب ابر ارغوانی خوندم و بسیار از این عنوان خوشم آمد و دوستش دارم. 13 به در بدون . (جای خالی که میتونه با اسم خیلی ها پر بشه گذشت)

شب سال تحویل امسال برام خاطره انگیزترین شبی بود که گذروندم.  

پر از حس و حال خوب بود و فراموش نشدنی.

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

این بار چیز مهمی ننوشتم فقط افکارمو برای فراموشی نوشتم و برای اینکه بتونم کارامو انجام بدم. 

عنوان 13 به در بدون تو رو در وب ابر ارغوانی خوندم و بسیار از این عنوان خوشم آمد و دوستش دارم. 13 به در بدون . (جای خالی که میتونه با اسم خیلی ها پر بشه گذشت)

شب سال تحویل امسال برام خاطره انگیزترین شبی بود که گذروندم.  

پر از حس و حال خوب بود و فراموش نشدنی.

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

سلام

یسری ویدیو و فایل از شادی مردم شهرم بخاطر سیل پخش شده. 

من چون ویدیو رو ندیدم کاری ندارم اما چون مردمو از نزدیک میبینم که بخاطر اینکه بعد 20 سال خشکسالی، آب وارد رودها و مسیل ها و رودخونه اصلی شهر و دریاچه داره میشه خوشحالن چون اینقدی آب هست که بتونن کشت کنن و در شهری که نون مردم از کشاورزیه و دامداریه زندگی کنن. خوشحالیشون رو درک میکنم.

این شهر محرومه. اما مردم خونگرم و مهربونی داره بخصوص روستایی ها. 

درسته شاید خونه هاشونو مجبور شدن خالی کنن اما خوشحالن


حداقل کاش اون آدمایی که به شادی مردم شهر من خرده گرفتن اول مزه خشکسالی و نداشتن نون و اوردنش سر سفره رو میچشیدن تا بفهمن یعنی چی. 

سیل سیله. ویران میکنه. درسته نیمی از مردم کشورم سیل زده هستن و منم ناراحتم. اما کاش به اینکه الان حداقلش توی یه شهر تونستن به اندازه ی خیلی کم این خسارتا رو مدیریت کنن خوشحال باشیم. اینکه دیگه مردمی نمردن. کسی آسیب ندیده.


همه ما هر شب با ترس اینکه فردا صبح چطوره اوضاع میخوابیم و صبح که بیدار میشیم خدا رو شکر میکنیم که هنوز اتفاقی نیوفتاده. 


شادی مردم توی این اوضاع به خاطر آب یا هر چی که هست نباید مسخره شه. 

چون جای اونها نبودید تجربه زندگیشون رو نداشتید.

چون منم جای اونا نیستم اما کنارشون بودم و جزوی ازشون هستم. 

من برای مردم سیل زده متاسفم اما کاش مسخره نکنیم.


فرهنگ یعنی چی؟ 

سیل اگه واسه عده ای غم به بار آورده برای عده ای هم شادی به همراه آورده. مگه بده؟

شادی که بهتر از غمه؟!


سلام

دیروز یسری کامنت رو توی وب من، بلاگ اسکای خورده!! 

من نمی دونم اون کامنتا از کی بوده اگر کامنتی تایید نشده بخاطر اینه که بلاگ اسکای خورده.

شایدم من خواب دیدم! :)


یادمه بخش آمار وبم تعداد نظرات متفاوت از زمانی بود که رفتم خوندم و پاسخ گفتمو تایید کردم

عذر میخوام اگر کامنتی نیست من کامنتی رو حذف نکردم 


دیشب بلاخره کتاب ۱۳ دلیل برای اینکه رو تموم کردم و چقد با بخش ویرایش شده کتاب موافق بودم نمی دونم سریالشم همینجوره یا نه.

اما بخش ویرایشی اخر کتابو دوس داشتم.

ازش چیزایی یاد گرفتم و خیلی چیزها رو هم در هنگام خوندن کتاب حس کردم که به نوعی رخ داده بود اما به صورت و نوعی دیگر. 


کتاب خوبی بود. 

برای یه مدت نمیتونم دیگه کتاب بخونم.


به شدت سرم شلوغ شده. کار زیاد قبول کردم.


یه صفحه بخش لینکهای روزانه ام هست که اونجا عکس کارهای خودم و بقیه رو میگذارم. خودم نمیگذارم. پیج دس یه نفر دیگه س. اما کارامو میتونید ببینید. دست سازه. کارهای منم اونجاس:)


یکم سخته. همیشه اول کار واسه شروع هر کاری خیلی سخته ولی باید شروع کرد و ادامه داد.


دارم اهنگ میشنوم. امروز خیلی خوبه و بخاطرش خوشحالم. بخاطر وجودش. 

خدا رو شکر میکنم. 


طاعات همه دوستان قبول درگاه حق


عنوان تکراریه برای خیلی هایی که این فیلم رو دیدن یا کتابشو خوندن. 

من کتابشو خریدم اما دیروز فیلمشو دیدم. 

کتاب و من دوستت دارم از فردریک بک من رو شروع کردم به مطالعه تازه چن صفحه اولشم. 

وقتی این فیلم رو شروع کردم به دیدن فک میکردم کتاب و من دوستت دارم هست اول فیلم دیدم مثل کتاب شروع نشد. 

یکم که گذشت متوجه شدم که دو تا کتاب متفاوتن از یک نویسنده و من چون هر دو رو خریدم اشتباه کردم. 


خلاصه از فیلم خیلی خوشم امد. برای منی که در انتخاب و دیدن فیلم های خارجی سخت گیرم و بیشتر داستان هایی روکه بر اساس واقعیت هستن میبینم این خوب بود و جالب. 

بعد اتمام کتاب جدیدم که دارم میخونم شاید این کتابو خوندم شایدم ماه پنها ن است شایدم کتاب دیگه ای خوندم. ولی تفاوت کتاب رو با فیلم میخوام بفهمم چیه. شاید هم بهتر این باشه همین کتابو بخونم بعد برم سراغ و من دوستت دارم. 



× و من دوستت دارم. 


+ چقد هوا گرم شده . امیدوارم منو هم دعا کنید. 

+عنوانو آخرین لحظه عوض کردم 


طاعات همه دوستان قبول درگاه حق


عنوان تکراریه برای خیلی هایی که این فیلم رو دیدن یا کتابشو خوندن. 

من کتابشو خریدم اما دیروز فیلمشو دیدم. 

کتاب و من دوستت دارم از فردریک بک من رو شروع کردم به مطالعه تازه چن صفحه اولشم. 

وقتی این فیلم رو شروع کردم به دیدن فک میکردم کتاب و من دوستت دارم هست اول فیلم دیدم مثل کتاب شروع نشد. 

یکم که گذشت متوجه شدم که دو تا کتاب متفاوتن از یک نویسنده و من چون هر دو رو خریدم اشتباه کردم. 


خلاصه از فیلم خیلی خوشم امد. برای منی که در انتخاب و دیدن فیلم های خارجی سخت گیرم و بیشتر داستان هایی روکه بر اساس واقعیت هستن میبینم این خوب بود و جالب. 

بعد اتمام کتاب جدیدم که دارم میخونم شاید این کتابو خوندم شایدم ماه پنها ن است شایدم کتاب دیگه ای خوندم. ولی تفاوت کتاب رو با فیلم میخوام بفهمم چیه. شاید هم بهتر این باشه همین کتابو بخونم بعد برم سراغ و من دوستت دارم. 



× و من دوستت دارم. 


+ چقد هوا گرم شده . امیدوارم منو هم دعا کنید. 

+عنوانو آخرین لحظه عوض کردم عنوان اسم فیلم مردی به نام اوه بود. 


زیاد میلی به نوشتن ندارم. این نوشته م زیاد جای خوندن نداره و فقط برای خودمه. 

همه ما مشکلاتی داریم. هر کسی مشکل خودشو خودش بهتر میدونه.


اگر میتونستم مدتی بی لپ تاپ و گوشی سر کنم حتما این کارو میکردم. 

یه مدت بود تلگرام زیاد فعال نبودم باعث شده بود از دوستام دور بشم. دوستایی که هر کدوم یه شهرن. یکی تهران یکی مشهد. یکی همدان. یکی کرمان حتی شهرکرد و  

الان مدتیه ارتباطمو باهاشون بیشتر کردم یعنی توی یه گروه بودیم من حرف نمیزدم. ساکت بودم اما از حالشون باخبر بودم و یوقتایی ازم سراغی میگرفتن منم یه حرفی میزدم. 

اما الان مدتیه هر وقت حوصله کنم که روشن کنم حتما وارد گروه میشم و باهاشون حرف میزنم. میگیم و میخندیمو شوخی میکنیم.

یه چهره جدید از منو دارن میبینن و واقعیتش منو بیشتر میشناسن. چون تمام ما 12 نفر با هم دوستیم اما من تنها کسی بودم که خوابگاهی نبودم و کنارشون نبودم و زیاد از خصوصیات اخلاقیم باخبر نبودن. باهام شوخی نمی کردن . این روزا یجورایی سعی میکنم برای خودم ارزش بیشتری قائل باشم. 

یوقتایی فک میکنم چرا وقتی یه کاریو که من باید طی 1 هفته تموم کنم رو بخاطر اینکه مهلتش تا فرداس و اینکه این فرد استادمه توی 24 ساعت با تمام بیدار خوابی و خستگیش انجام بدم و بعدم دستم دچار مشکل بشه. واقعا چه اهمیتی داره؟ کجای دنیا نوشته که باید زیر بار حرف زور رفت. 

اینکه من خودمم این کارا رو انجام میدادم با این فکر که استادمه به گردنم حق آب و گل داره و اینکه همیشه به موقع کارو تحویل میدادم و کاملم تحویل میدادم یعنی در واقع این حس کمال گرایی که باعث میشه بخوام کامل و بی عیب و نقص باشم نباید دلیل این باشه که من به خودم ضرر بزنم. این کاملا داره نشون میده که من چقدر برای خودم ارزش قائلم و این توی برخورد افراد باهام تاثیر داره. اینکه فک میکنن من خودم که واسه خودم ارزش قائل نیستم چرا اونا برام ارزش قائل باشن. 

و خیلی راحت مورد سواستفاده قرار گرفتم. واقعیتش من اشتباه خودمو قبول دارم. و باید اول از خودم شروع کنم. وگرنه هزینه ای که من در قبال انجام این کارها میگیرم اصلا ارزش انجام این کارها رو نداره. حتی پول دوا و درمون منم نمیشه. 

با استادم جهت اتمام کارش حرف زدم . گفتم دکتر چه زمانی رو شما انتهای 6 ماه درنظر میگیرین ؟ که من کارم تموم بشه.

جوابش: نگران نباش خانم مهندس من هنوز تا یه سال دیگه کار دارم (فکر کردن که من نگران از دس دادن کارم.)

گفتم نگران نیستم دکتر نمی خوام دیگه کار کنم نمی تونم و واقعا هم نمی تونم دستم دیگه توان این رو نداره که باهاش تایپ کنم. به سختی می نویسم.

موافقت نکرد. تصمیم دارم اگر دفعه بعدی که در مورد پایان دادن کار باهاش حرف میزنم قبول نکرد دیگه یهویی کاراشو انجام ندم و باهاش در مورد اینکه اگر همین کارا رو من برای خودم انجام بدم میتونی چقدر در یک ماه درامد داشته باشم باهاش حرف بزنم و اگر بازم قبول نکرد یهویی دیگه براش کار نکنم. 

اینکه نسبت بهم چه فکری بکنه واسم مهم نیست اینکه اگر دکتری قبول شدم و نیاز به توصیه نامه داشتم دیگه مهم نیست. 

برای توصیه نامه از پارساله دنبالشم . مشهد بودم زنگ زدم دکتر توصیه نامه میخوام مشهدم بهم میدین؟

گفت خودتون یه متن بنویسین واسم ایمیل بزنین بیاین ادرس میدم که امضا کنمش همین

منم خوشحال.

متنو آماده کردم و ایمیل زدم پاسخ ایمیلم این بود. خانم مهندس این متن مناسب نیست. من خودم برات متن توصیه نامه از چن تا دانشجوست میفرستم ببین بنویس . 

گفتم چشم دکتر. 

این چشم گفتن همانا و ارسال نکردن توصیه نامه ها همانا و تماس مجدد من همانا.

که پاسخ نهایی این شد: خانم مهندس حتما باید توصیه نامه مهر دانشگاه خورده باشه و مهر و موم باشه. بیاید دانشگاه. و من :|

و در واقع هر کسی که دانشجوی ارشد بوده و دکتری شرکت کرده و توصیه نامه گرفته میدونه که توصیه نامه بدون مهر و امضای استاد و دانشگاه هم قبوله. ولی رسمی نیست دیگه.که مهر و موم شده باشه. 


خلاصه بهم نداد. حتی دانشگاهم از شهریور پارسال تا الان چن باری رفتم بهم نداد که برای درخواست کارام ازش استفاده کنم . 

و حس میکنم داره از رفتار من و صبر و احترام گذاشتن به خودش به عنوان استادم سواستفاده میشه. و من میخوام این ارتباطو قطع کنم.

دنبال تغییر شماره بودم اما فک میکنم چرا باید شماره مو تغییر بدم؟

مگه دارم از کسی فرار میکنم!

چه اهمیتی داره اخه. 

فقط اینو دیر فهمیدم که ارتباط و  اهمیت دادن به خود یکی از مهمترین مواردی هست که رفتار بقیه اشخاص رو با تو مشخص میکنه. 

اینکه بقیه بگن مغروره خوب بگن. منکه مغرور نیستم به خودم اهمیت میخوام بدم. از مهربونی کردن و احترام گذاشتن به بقیه چی بهم رسید؟!

مورد احترام قرار گرفتم؟ شاید بهم بی احترامی نشده اما مورد سو استفاده کاری قرار گرفتم. 

این ارتباط در مورد دوستامم صدق میکنه. پیام دادن همون لحظه جواب گرفتن . اما من پیام دادم اون لحظه کی براش من مهم بودم که بخواد جوابمو بده؟!

به اندازه ای که بهم اهمیت میدن اهمیت میدم.

یوقتایی دلیل نداره آدم روی حرفی که میزنه وایسته و صبر کنه. یوقتایی آدم وقتی بهش القا میشه براش بی اهمیتی. حتما هستی شک نکن.

ولی این بی اهمیت بودنه در صورتیه که بدونی بیکاره و برای تو وقت نداره. نه اینکه سرش شلوغ باشه و تو قضاوتش کنی. 


فقط شاید بهتر باشه همونقدر که برای ادما با اهمیتیم اونا رو مهم تلقی کنیم 


وقت ارزشمندم رو در جهت بهبود کارهام میخوام بگذرونم. امیدوارم بتونم موفق باشم. 


پ.ن. شبای قدر منو هم اگر لحظه ای به یاد داشتین دعا کنین اگر برای من دعا نکردین ایرادی نداره اما برای مریضا بخصوص ضربه مغزی ها و بیمارایی که احتمال شفا و درمان دارن و خانواده هاشون چشم به راهن حتما دعا کنین. حتی اون مریضایی که چشم انتظار شفان. حتی اگر ناامید از بهبود باشن دعا کنین اینا واقعا به امید و دعای مثبت ما نیاز دارن. 

ممنونم از همه دوستان. 


خدایا شکرت. در همه حال میدونی که میگم شکر. ازت ناامید نیستم. به یادتم. حتی به مرگم فکر میکنم به اینکه چطوری بمیرم به اینکه اگر لایق باشم چن نفری رو بتونم نجات بدم. 


شکرت. فقط همینو برام براورده کن. همین. به بقیه با تلاش خودم و توکل به تو میرسم. 

پ.ن. ببخشید که خیلی حرف زدم. فقط برای تخلیه ذهنی بود. قصدم نوشتن اینا نبود ولی شد. 

پ.ن. برای بودن در هر جایی روزی و زمانی و مکانی رو مشخص میکنم و طبق برنامه زندگی میکنم مثل گذشته. 


تمام دیشب تا همین الان که رسیدم خونه بیمارستان بودم.


قلب مامان بازیش گرفته


هر لحظه یه بغض نزدیک بود از نگرانی بترکه خیلی ترسیدم 

دلم پریشون بود. 


خدا رو شکر بخیر گذشته و با اصرار مامان همراه بابا اومدم خونه که دو ساعتی استراحت کنم و دوباره برگردم. 


خدایا حالم توی اتاق احیا خیلی بد بود اتاق احیا حسش بد بود 

+ تخت خالی نبود توی اورژانس گفتن روی تخت اتاق احیا مامان بخوابه. 

+ شب بدی بود 

خدایا شکرت که تموم شد. 


میگن هر فصلی قشنگی خودشو داره

 بهار که میشه همه جا سبزه هوا خوبه پرنده ها میخونن پیاده رو هاش پر شده از بهارنارنج. 

غروباش عطر گل یاس و شببو مستت میکنن شباش کوتاه تره یه حال و هوای دیگست 

تابستون میاد فصل کولر و پنکه هوا گرم میشه جوری که یه وقتایی کلافه میشی از گرما دوس داری شباشو بری لب ساحل قدم بزنی یاد رفقای قدیمیت میکنی یا شایدم خاطرات بچگیت و بازیای تو کوچه که چقدر زود تموم میشدو با تموم شدنش غصمون میگرفت که بازم باس بریم مدرسه و روزای آخر شهریور و . پاییز . پاییز . پاییز .

 واژه ی خیس و عمیقی که خیلیا با گفتنش یه آه از ته دل میکشن . مخصوصا روزایی که تنهایی و مجبوری پیاده رو هایی که پر شده از برگای زرد و نارنجی رو تنهایی قدم بزنی و ثانیه هاتو با حسرت بگذرونی که تو این دنیای به این بزرگی هیچکی نیس که تو رو بفهمه. بوی عطر نارنگی دونه های سرخ انار انتظار برای شب یلدا به یاد قدیمای خونه ی مادربزرگ و دیوان حافظش.

 و اما زمستون . فصلی که خیلی وقته تو روزای آخر اسفندش گیر کردیمو تو حسرت بهارشیم فصل کلاه و شالگردنو و پالتوی مشکی . 

خیره میشی به شاخه های درختا تو بعدازظهرای مه آلودِ سردو تاریک و ابری توی ایستگاه قطار  یهو بخودت میای میبینی قطارو مسافراش رفتنو تو همچنان خیره موندی به پیچ ریلا با یه هندزفری و چند تا فیلتر سیگار که زیر پات له شدن . 

خیلی سرده یه روز صبح پامیشیم میبینیم همه جا سفید شده 

 بچگیامون سریع دوس داشتیم بدوییم بریم تو برفا بازی کنیمو آدم برفی درست کنیم . 

برفا رو گوله کنیمو تو سرو کله ی هم بکوبیم . 

ولی الان دیگه فرهاد و فریدون گوش میدیمو با کافه و سیگار از پشت پنجره به سفیدی برفا خیره میشیم. 

انگاری با خودمون قهریم خب حق داریم با اینهمه یادگاری دلمون بگیره. 

این همه دلتنگی . این همه تنهایی . این همه غربت . این همه بغض . آه میگذره . 

میگذرونیم به امید اینکه روزای آخر اسفندمون تموم شه به امید اینکه یه روز پاشیمو بریم پشت پنجره ببینیم دوباره بهار شده .

 هوا آفتابیه . 

پرنده ها یه جور دیگه میخونن . 

جوری که انگار تو برگشتی . 

همینجایی . 

کنار من . 

تو و لبخند همیشگیت . 

داری واسم چای دم میکنی با عطر بهارنارنج . 

منم پیرهن آبی همیشگیم تنمه و دارم شمعدونیای لب پنجره رو آب میدم، دیگه از تاریکی شبم نمیترسمو بالا سرم شمع روشن نمیزارم. 

دیگه تو سوز سرمای زمستون دستامو ها نمیکنم . 

نمیلرزم . 

دیگه تو غروبای دلگیرو بارونی پاییز نمیرم یه گوشه تو تنهاییام کز کنمو پشت سر هم سیگار بکشم . 

دیگه از گرمای چهل درجه مرداد کلافه نمیشم . 

چون تو هستی که شباش دست تو دست کنار ساحل قدم بزنیم . 

تو هستی که وقتی تو جمع دوستامون نشستیم یواشکی بیای در گوشم بگی عاشقتم که انگار تو اون لحظه دنیا رو بهم میدادن . 

تو هستی که شبای یلدا برام یه غزل از حافظ بخونی . 

- تو هستی که شب تولدم کنارم باشی تا دلم نگیره و خسته نشم از روزمرگی و تلخیای این روزگار و دل بیرحم زمونه . 

یادش بخیر 

 یاد روزایی که یواشکی میومدم میترسوندمتو وقتی جیغ میزدی محکم بغلت میکردم .  

یاد روزایی که قلبم واسه دیدنت گنجشکی میزد جوری که خودمم صداشو میشنویدم . 

الانم میشنوم . 

خوبه . 

فقط زخمی شده . 

دیگه مثه اون وقتا نایی واسه تپیدن نداره  

کاش بودیو میدیدی که فصل هام بدون تو هیچ آبو رنگی نداره. 

 دلم تنگ شده که یه بار دیگه سرتو آروم بزاری روی شونمو باهم محو تماشای سپیده صبح باشیم. 

یه جایی که هیچکی نباشه جز منو تو و خدامون و موجایی که میان تا قلبایی که روی شنای ساحل کشیدیمو پاک کننو با خودشون ببرن یه جایی که هیچوقت منو تورو از هم جدامون نکنه . 

اگه مسیرت خوردو از همون ساحل همیشگی رد شدی به نسیمش بگو یه بار دیگه عطر موهاتو واسم بیاره که بدجور خمارشم .  

منم اگه مسیرم خورد میرم تو همون کافه ی همیشگی بیاد قهوه ای چشمات قهوه میخورمو دوتا قرص قهوه ای و خواب عمیقی که بیای آروم بیدارم کنی و با همون صدای مهربونت بگی پاشو روزای آخر اسفند تموم شده .  

همون روزای بی رحمی که تورو از من گرفتنو هزار بار مردمو زنده شدمو از دست رفتم ولی بازم نموندی. 

چشام خسته س. 

میخوام برم بخوام . 

تو خواب منتظرتم . 

 راستی . 

حسابی خودتو بپوشون . 

اینجا هوا سرده . 

داره بارون میاد . 

چترتم بردار خیس نشی. 

 سلام منو به درخت بهار نارنج جلوی خونتون برسون . 

امشب بوی عطرش داره تا اینور دنیا میاد . 

درست مثل شب آرزوها . 

منتظرتم 


دلنوشته : امین مروّج 

دوسلدورف 

فوریه 2019 

(بهمن ماه٩٧)


فقط میگذره.


فقط باید صبر کرد. 


یوقتایی باید سکوت کرد و ساکت بود و نبود. 


از همه دوستانی که اینجا رو خوندن ممنونم. 

برای مدتی نظرات بسته ساز این جهت عذرخواهی منو بپذیرید. دوباره بازش میکنم و ببخشید که نوشته های همه شما خوبان رو مطالعه کردم اما کامنتی نگذاشتم. یا پاسخ کامنتم رو مطالعه کردم اما پاسخی ننوشتم. ممنونم از همه دوستان برای پاسخ هایی که به کامنتهای من دادن. 


روزگارتان شاد و زیبا. 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها